زندگیِ مرگ‌آگاهانه متفاوت از زندگی مرگ‌هراسانه است. می‌توان با هوشیاری کامل نسبت به مرگی که هر لحظه ما را تهدید می‌کند و در کمین نشسته است، زندگی کرد، بی‌آنکه اضطراب مرگ، شورمندیِ زندگی را سلب کند و برباید.

توصیه‌‌ی مولانا و شمس تبریز این است که همواره با عطف نظر به مرگی که در یک قدمی ما انتظارمان را می‌کشد زندگی کنیم. ما معمولاً در زندگی کارهایی را انجام می‌دهیم که اگر در لحظات نزدیک مرگ باشیم از انجام آن تن می‌زنیم و یا از انجام کردارهایی پرهیز می‌کنیم که اگر مطلع باشیم که مرگ در چند قدمی ماست مشتاقانه انجام‌شان می‌دهیم. 

«این آینه‌ای روشن است که شرح حال خود در او بیابی، هر حالی و هر کاری که در آن حال و آن کار مرگ را دوست داری، آن کار نکوست. پس میان هر کاری که متردد باشی، در این آینه بنگر که از آن دو کار، با مرگ کدام لایقتر است؟»[مقالات شمس تبریزی]

کار آن کار است ای مشتاق مست

کاندر آن کار ار رسد مرگت خوش است

شد نشان صدقِ ایمان ای جوان

آنکه آید خوش ترا مرگ اندر آن

گر نشد ایمان تو ای جان چنین

نیست کامل رو بجو اکمال دین [مثنوی: دفترسوم]

عارفان می‌گویند ملاک ارزیابی و سنجش هر عمل و رفتار این است. تأمل کنید که آیا خوش دارید در همان حال و کار، مرگ به سُراغتان بیاید یا نه. 

سلمة‌بن‌دینار می‌گوید: «أنظُر کُلَّ عَمَلٍ کَرِهتَ المَوتَ مِن أجلِهِ فَاترُکهُ ثُمَّ لایضُرُّکَ مَتَی مِتَّ؛ بیندیش؛ هر کرداری که به خاطرش مرگ را ناخوش می‌داری از آن بپرهیز آنگاه پروای آن نخواهی داشت چه هنگام مرگ به سراغت آید.»[سیر أعلام‌ النبلاء، محمد ذهبی]

مثالی که مولانا می‌زند ساده است. می‌گوید اگر بدانی که هر لحظه ممکن است بمیرم با من قهر نخواهی کرد. اگر مرگ‌آگاهی داشته باشی و متوجه باشی که هر آن محتمل است چشم از این دنیا فرو بندم از سر رغبت به دل‌جویی و آشتی من می‌شتابی. می‌گوید پس از مرگ بر مرقد من اشک خواهی فشاند و خاک و سنگ مزارم را بوسه خواهی زد؛ حال، هم‌امروز بر روی من بوسه‌ی مهر و آشتی نثار کن که در مجال سرنوشت همچون مُردگانیم. 

بیا تا قدر همدیگر بدانیم

که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم

کریمان جان فدای دوست کردند

سگی بگذار ما هم مردمانیم

غرضها تیره دارد دوستی را

غرض‌ها را چرا از دل نرانیم

گهی خوشدل شوی از من که میرم 

چرا مرده‌پرست و خصم جانیم

چو بعد مرگ خواهی آشتی کرد

همه عمر از غمت در امتحانیم

کنون پندار مُردم آشتی کن

که در تسلیم ما چون مردگانیم

چو بر گورم بخواهی بوسه دادن

رخم را بوسه ده کاکنون همانیم [غزلیات شمس]

وقتی قرار است بر گورم بوسه دهی بهتر است هم‌اکنون رخسارم را ببوسی.

 کُنون پندار مُردم آشتی کن + که در تسلیم ما چون مُردگانیم.

 در کوتاه‌دستی‌ و ناتوانی‌ای که در برابر تقدیر داریم، چونان مُرده‌ایم؛ پس اکنون هم بپندار که مُرده‌ام و با من مُدارا کن. چو بعد مرگ خواهی آشتی کرد +‌ همه عُمر از غمت در امتحانیم. امتحان به معنی رنج و محنت است. می‌گوید آشتیِ پس از مرگ مایه‌ی‌ اندوه مادام‌العمر تو خواهد بود. چون دیگر مجالی برای جُبران نداری. چون نیستم که آشتی و مهر تو را دریابم. گهی خوشدل شوی از من که میرم + چرا مُرده‌پرست و خصم جانیم. انتقاد مولانا از رَویه‌ی عموم انسان‌ها این است که مُردگان را دوست دارند و نه زندگان را. وقتی کسی می‌میرد برایشان عزیز می‌شود. ما اغلب مُرده‌پرستیم. 

چون بمیرم فضل تو خواهد گریست

از کرم گرچه ز حاجت او بری است

برسرگورم بسی خواهی نشست

خواهد از چشم لطیفت اشک جست

نوحه خواهی کرد برمحرومی‌ام

چشم خواهی بست از مظلومی‌ام

اندکی زان لطف‌ها اکنون بکُن

حلقه‌ای درگوش من کُن زین سخُن

آنچه خواهی گفت تو با خاک من

بَرفشان بر مُدرِکِ غمناک من [مثنوی: دفترششم]

حافظ می‌گفت: «ایام عُمر بسته به مویی‌است هوش دار» و باز به گفته‌ِ‌ی او «بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی»؛ توجه به این شعله‌ی کم‌جان و لرزان حیات و زندگی‌ای که بر دریاکنارِ فنا واقع شده؛ می‌تواند مشی و منش ما را دگرگون کند و باعث شود که بیشتر حال یکدیگر بدانیم و مُراد هم بجوییم. از یکدیگر غفلت نکنیم و فرصت کوتاه و مجال تنک‌مایه‌ِ‌ی هم‌صحبتی را مغتنم بشماریم. به گفته‌ی محمد حسین شهریار:

وه که با این عُمرهای کوتهِ بی‌اعتبار

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

باباطاهر گفته است:

رفیقان قدر یکدیگر بدونید

اجل سنگ است و آدم مثل شیشه

حافظ با آگاهی شگرف از مجال بی‌رحمانه کوتاه زندگی سُروده است:

بیا تا حال همدیگر بدانیم

مُراد هم بجوییم ار توانیم

که خواهد شد بگویید ای رفیقان

رفیق بی کسان یار غریبان؟

که می‌بینم که این دشت مشوش

چراگاهی ندارد خرّم و خوش 

-

فرصت شمار صحبت کز این دو راهه منزل 

چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن

-

ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه  

زان پیش که گویند که از دار فنا رفت

-

این یک دو دم كه مهلت دیدار ممكن است 

دریاب كار ما كه نه پیداست كار عمر

-

گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت  

كه به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

-

حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود

قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد

-

 غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه

كه این معامله تا صبحدم نخواهد ماند